˙·▪●ღღفانوس خیالღღ
 
قالب وبلاگ
نويسنده
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ˙·▪●ღღ فانوس خیالღღ و آدرس fati15.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 
 

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد،

سرش را پایین انداخت وخودش را تا جلوی میز معلم کشید

و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ،

به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب اينجاست
[ سه شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, ] [ 23:57 ] [ فاطمه ]



 

کودک آمریکایی: پدر من به من گفته که شما عربها، شیطان، تروریست و حیوان هستید!
 

کودک فلسطینی: اما پدر من به چیزی نگفته... او به دست شماها به قتل رسید!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, ] [ 23:41 ] [ فاطمه ]

واژگانم پرنده میشوند،

            دعاهایم به رقص می آیند...‏

 

صدا می‏زند: 
                "یاکریم"ها را پَر بِدِه...
 
من اما تنها لب هایم را می‏گشایم:
                     
                         یا کریمُ.... یا کریمُ.... یا کریمُ...
                      
      آی واژگانم!
                         
                 پر بکشید به آسمان، سوی کریم...

پرنده ها را پر میدهم

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, ] [ 18:34 ] [ فاطمه ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, ] [ 21:54 ] [ فاطمه ]

خدایا ! دلم باز امشب گرفته

بیا تا کمی با تو صحبت کنم

بیا تا دل کوچکم را

خدایا فقط با تو قسمت کنم

***

خدایا ! بیا پشت آن پنجره

که وا می شود رو به سوی دلم

بیا،پرده ها را کناری بزن

که نورت بتابد به روی دلم

***

خدایا! کمک کن به من

نردبانی بسازم

و با آن بیایم به شهر فرشته

همان شهر دوری که بر سردر آن

کسی اسم رمز شما را نوشته

***

خدایا! کمک کن

که پروانه شعر من جان بگیرد

کمی هم به فکر دلم باش

مبادا بمیرد

***

خدایا! دلم را

که هر شب نفس می کشد در هوایت

اگرچه شکسته

شبی می فرستم برایت


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, ] [ 11:47 ] [ فاطمه ]

می خواست بهانه ای که پر نور شویم

از هرچه بدی و غیر او دور شویم

یک ماه پر از فرصت برگشتن داد

یک عید فرستاد که مغفور شویم

یک ماه صدا کرد که زیبا باشیم

در هر سحر و شبی چو مولا باشیم

ماه رمضان ماه مهارت ورزی ست

باشد که همیشه مثل حالا باشیم

یک ماه بهشت بر زمین حاکم شد

یک ماه ز عصیان دلمان نادم شد

یا رب نکند دوباره مهجور شویم

یک مژده بده که وصلمان دائم شد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, ] [ 11:38 ] [ فاطمه ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 12:27 ] [ فاطمه ]

مرد رفته گر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام

 با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند

. او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش

شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .

هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط

خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را

از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود

که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ،

خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را

بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .
 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب اينجاست
[ پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:29 ] [ فاطمه ]

افزايش هزينه توليد امنيت شغلي كارگران را تهديد مي‌كند

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند

و به تو می گوید،ارباب.

نخند!

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود

و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند!

به دبیری که دست و عینکش گچی است

و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند!

…به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور

برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و

درکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی

چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی

….نخند،نخند که دنیا ارزشش رانداردکه تو به خردترین

رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!!

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جار می زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،…….خیلی ساده...!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:20 ] [ فاطمه ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:17 ] [ فاطمه ]

ايـن خـاك دگـر بـاره شـد از زلـزلـه ويـران
يـا رب چـه رمـوزي ست در ايـن گـوشه ايـران !؟
هـر تيـر بلا مي جـهد از قـوس طبيعـت ،
اول هـدفش مي شـود اين خـانـه ويـران ... !


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:4 ] [ فاطمه ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, ] [ 15:43 ] [ فاطمه ]

بی بدیل - نمای متروی تهران از بالا


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, ] [ 22:23 ] [ فاطمه ]

ما خون دلها  خورده ایم ، قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود !

من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز  هر ساعت ،

عاشق و معشوق  آدم های غریبه می شوند  و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!

 نمايشگاه مد و آرايش در خيابان‌هاي شهر

من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها  بر لباسهای ساده ام  لذت می بردم و

بعضی ها امروز از شلوارهای لی  خاک نما و پاره پوره خارجی ! 

من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ،

بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده  

و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند ! 

من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم 

: خدا قوت،  نه خسته برادر!  ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ،

فقط  با عجله از همه  می پرسند :   ASL?

من در شب قبل از عملیات بر دستانم  حنا می زدم 

تا در جشن پیروزی  یا شهادت شرکت کنم ، بعضی ها امروز  بر چهره شان 

 هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند  تا به نامحرم بگویند : من  

 های  کلاسم ،  نگاهم کنید !

من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن

از خون من موثر تر است ، بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند

: همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه  عوض شده  و عشق من مد گرایی

و تقلید از غربی هاست !چادر را تجربه نکرده ام ، قدیمی است !

  نمايشگاه مد و آرايش در خيابان‌ها و اماكن عمومي شهر

من آنروز در بیسیم از بچه های پشتیبان می خواستم از طرفم برای دشمن

نخود و آجر و سنگ ( آتش) بفرستند ،  بعضی ها امروز به

هر ناشناسی می گویند : برایم  شارژ بفرست !

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب اينجاست
[ دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:47 ] [ فاطمه ]

چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف

 
 

همچو مروارید زیبایم درون یک صدف

 
 

دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوی من

 
 

افتخارم باشد این،زهرا بود الگوی من

 
 

مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است

 
 

من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است

 

 

مدعی گوید که با چادر کلاست باطل است

 

 

من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است

 
 

مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست

 
 

چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:30 ] [ فاطمه ]

افسار چشمهایش را بازِ باز گذاشته بود

دوستانش می گفتند: «تفریح و خیابان گردی که امّل بازی بر نمی دارد.»

شب که به خانه برگشت اول مصیبتش بود. شادی ها و خنده های وسط خیابان

یک طرف بی خوابی و فکرهای جور و ناجور هم یک طرف.

مادر که بی قراری پسرش را دید به قرص و شربت و داروهای گیاهی متوسل شد

اما پسرک می دانست تا حافظه ی چشمش از تمام دیده های خیابانی پاک نشود،

آرامش باز نمی گردد.

آورده های مادر را کنار گذاشت و سجاده اش را پهن کرد. این تنها راه آرامش بود.

«الا بذکر الله تطمئن القلوب»


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:23 ] [ فاطمه ]

نام تو اعتبار کلام من است پس:

بسم الله الرحمن الرحیم.

نمی دانم این مطلب را  در کدام کتاب سید مهدی شجاعی خوانده ام،

طوفان دیگری در راه است یا آفتاب در حجاب،(که احتمال دومی برایم بیشتر است)

چیزی قریب به این مضمون نوشته بود که:«تا وقتی خدا هست تحمل همه چیز ممکن است

وهمیشه خدا هست خدا همین جاست که من ایستاده ام.»

می خواستم از دغدغه ها و مشکلات بنویسم از شعرهای خوانده نشده

از متن های چاپ نشده از داستان های خاک خورده از اهمیت ندادن به ایده های جوان

از فرصتهای سوخته از وضع جامعه از دست فروش سر خیابان از غصه آب ونان از…

اما دیدم کم کم همه ی جامعه ی ما درد مشترک دارد وهمه در این سیاره رنج

جزء قبیله ی درد کشیدگانیم  و این باعث شدست که لبخند را فراموش کنیم،

شادی را بالای تاخچه ی روزمرگی گم کنیم و یادمان برود که قصه زندگی اگر غمگین است

ولی خدا با شکوه ترین و زیباترین فصل پایانی را برایمان وعده داده است

قرار است عوض همه ناامیدی ها و جای همه ی زخم هایمان مردی ازنسل خوبی ها بیاید

و همین دنیای سردرگم ما  را برایمان بهشتی دیگر کند اما بد است برای ما که کتاب زندگی را

تا رسیدن به فصل آخر با بدی پر کنیم حتی اگر دنیا مرداب باشد باید بدانیم که در هر مردابی

گلهای نیلوفری هستند که نگاهشان به اسمان است و هنوز در بدترین شرایط

بهترین چیزها را می بینند باید بدانیم که هوای ابری وعده ی باران بهاری را دارد

نه طوفان نوح پس حیف است هوای دلمان در روزگار خوب یا بد  دلبخواه خدا نباشد

و یادمان نباشد که ما هم خدایی داریم که در خدای اش خبره ترین است

ومهربانیش از همه بیشتر  است پس بیایید دلمان را به آفتاب خوش کنیم 

حتی اگر  آسمان ابری باشد.

دل ما هوای شروع دوباره را کرده  هوای خوب بودن و خوبی کردن و خوبی دیدن را

ما دوباره لبخند را زنده می کنیم و به ایده های جدید طراوت می بخشیم

تا خدا لبخند بزند به انسان هایی که در سیاره رنج هنوز یادشان نرفته که جهان خدا دارد

و زندگی فقط با یک کلمه تا ابد زیباست وآن نام خداست.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, ] [ 15:58 ] [ فاطمه ]

مهدی جان ...

خبر رسیده ز غم تا به صبح بیداری            

 دوباره شال عزا روی شانه ات داری

منامه قاهره صنعا قطیف، شهر دمشق       

 ولی گمان کنم افطار درميانماري

عکس مذهبی نیمه شعبان ولادت امام زمان


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:46 ] [ فاطمه ]

مردی که همسرش و خواهرش با وضع زننده ای بیرون آمده بودند با یک شخص متدین که

همسرش چادر بر سر کرده بود روبرو شد وبا ناراحتی به او گفت ؛چرا زن خود را اینقدر محصور

می کنی و اورا اذیت میکنی ؟

آن شخص گفت ,دقت کردی ماشین شخصی رو چادر میکشن نه اتوبوس همگانی ؟و از بین

ماشین های شخصی هر کدوم که باکلاس تر و شیک تر و زیباتر هست چادر دارن ؟ژیان که

چادر نمیخواد ؟

{انتخاب باشما اتوبوس همگانی یا کبوتر آسمانی }

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:32 ] [ فاطمه ]

تا من و شلوارم سوار مترو شدیم، پیرمرد زمزمه کنان و متعجب طعنه ای زد : "بسم الله الرحمن الرحیم!"

من و شلوارم به روی خودمان نیاوردیم؛ کمی جلوتر مرد میانسالی را دیدم که به ما خیره شده است.

انگار برای اولین بار بود و من و شلوارم را میدید. من و شلوارم به این نگاه ها عادت داریم.

مردم دوست دارند به دیگران همان چیزهایی را بپوشانند که خودشان میپوشند وگرنه تمام وجودشان

علامت سوال میشود. مردم اصلا ذره ای به دیگران احترام نمیگذارند.

من این رفتارها را نمی فهمم. حالا دیگر شرایط تغییر کرده است. شلوار پاره نداشته باشی،

به قول خارجی ها Cool یا باحال نیستی.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب اينجاست
[ جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:19 ] [ فاطمه ]

 

شهر قزوین با فرهنگ عفاف و حجاب فضاسازی می شود

چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه :  چرا خانوماتون نمیتونن با

مردا دست بدن یا لمسشون کنن !؟؟                            

 یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟

همایون لبخندی میزنه و میگه :ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان

رو لمس کنه؟

چارلز با عصبانیت می گه :نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه

باشن!!!

همایون هم بی درنگ می گه :

خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!!

 

منبع: وبلاگ سردار شهید محمد اسلامی نسب


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:8 ] [ فاطمه ]

عكس ديدني از پسر بچه ها

روزی پسر بچه ای در خیابان سكه ای یك سنتی پیدا كرد .

 او از پیدا كردن این پول ،آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شده .

این تجربه باعث شد كه بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به

دنبال گنج ) !!!

او در مدت زندگیش ، 296 سكه 1 سنتی ، 48 سكه 5 سنتی ، 19 سكه 10 سنتی ، 16

سكه 25 سنتی ، 2 سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده 1 دلاری پیدا كرد .

یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت . در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی

دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین كمان و منظره درختان افرا در سرمای

پاییز را از دست داد .

او هیچ گاه حركت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ، در حالی كه از شكلی

 به شكل دیگر در می آمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران

رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد .


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:0 ] [ فاطمه ]

وقتی روز شمار بندگی را ورق می زنی الطاف رحمت ایزدی را در لابه لای روزها می بینی بعضی از ماه ها شور و حال دیگری دارند. اصلا رنگ و بوی خدا در آنها نمایان تر است.
رجب، ماه خدا، ماه خالی شدن از غیر خدا، ماهی که ملائکه در زمین به دنبال جمع کردن استغفار مثل من و تو هستند. باید تخلیه شد باید دید روزها را چگونه گذرانده ایم. تپش قلبهایمان با کدام طنین موزون می نواخت.

آیا با نوای استغفار (استغفرالله و اسئله التوبه) در این میکده دل را گشوشده ای؟! و آیا...

گام ها را فراتر می نهیم تا به کعبه مقصود رسیم. شعبان از راه می رسد. آن هنگام که ظرف بندگی تو از تب هوای نفس اماره خالی شد شعبان با طلوعی سرشار از لبریز از شکوفه های محمدی و عطر ال الله از راه می رسد و قدم بر خانه دل می گذارد. می آید تا این منزل بود را به دسته گل های از ذکر و معنویت بیارآیی. هر چه گام به جلو برمی داریم احساس سبکی در ما ایجاد می شود.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب اينجاست
[ پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:9 ] [ فاطمه ]

آيکـُن هاي ِ دختره

کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی یود

کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

کاش به حرمت دل های مسافر هر شب
روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود

کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود

کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود

کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود

کاش دنیای دل ما شبی از این شب ها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود

دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:55 ] [ فاطمه ]

یه روز یه ترک بود

 

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان . شجاع بود و نترس.

 

در دوران استبداد با کمک دیگر مبارزان ترک،برای آزادی مردمش در برابر دیکتاتوری ایستاد و مبارزه کرد. تا فرزندان این ملک، طعم آزادی و مردم سالاری و رهایی از استبداد را بچشند.

 

یه روز یه رشتی بود

 

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.

 

او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند اما سرزمین و مردمش را دوست داشت به همین خاطر در برابر ستم ایستاد آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.

 

یه روز یه اصفهانی بود

 

اسمش حسین خرازی بود.
 

وقتی بعثی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره. کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

يه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و...!

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند.

تا این ملت، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر، حتی جانشان را هم نثار کرده اند، بهجوک ها ” و “طعنه ها” و “تمسخرها” سرگرم باشند... و چه قصه غم انگیزی!

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:9 ] [ فاطمه ]
 
 
داستان درباره يك كوهنورد است كه مي خواست از بلندترين كوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازي، ماجراجويي خود را آغاز كرد ولي از آنجا كه افتخار اين كار را فقط براي خود مي خواست، تصميم گرفت تنها از كوه بالا برود.
او سفرش را زماني آغاز كرد كه هوا رفته رفته رو به تاريكي ميرفت ولي قهرمان ما به جاي آنكه چادر بزند و شب را زير چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا اين كه هوا كاملاٌ تاريك شد.
به جز تاريكي هيچ چيز ديده نميشد سياهي شب همه جا را پوشانده بود و مرد نميتوانست چيزي ببيند حتي ماه وستاره ها پشت انبوهي از ابر پنهان شده بودند .پ كوهنورد همانطور كه داشت بالا ميرفت، در حالي كه چيزي به فتح قله نمانده بود، ناگهان پايش ليز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط كرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامي خاطرات خوب و بد زندگياش را به ياد ميآورد. داشت فكر ميكرد چقدر به مرگ نزديك شده است كه ناگهان احساس كرد طناب به دور كمرش حلقه خورده و وسط زمين و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط كاملش شده بود. در آن لحظات سنگين سكوت، چارهاي نداشت جز اينكه فرياد بزند:
“خدايا كمكم كن”. ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه ميخواهي ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فكر ميكني ميتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها كسي هستي كه ميتواني مرا نجات دهي.
- پس آن طناب دور كمرت را ببر
براي يك لحظه سكوت عميقي همه جا را فرا گرفت و مرد تصميم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نكند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده يك كوهنورد را پيدا كردند كه طنابي به دور كمرش حلقه شده بود در حاليكه تنها يك متر با زمين فاصله داشت!!

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ] [ 15:24 ] [ فاطمه ]

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

عمری نماز به پا داشتم و ندانستم برای چیست و چه می گویم . ولی امروز الله اکبر گفتم . تو نیز مرا بزرگ خواندی . نیت کردم ، نظر کردی و من مشغول به توصیف صفات تو شدم . گفتی از توصیف بی نیازم (سبحان الله عما یصفون) . تو خود را در نماز توصیف می نمایی بنده ی من ، حال توصیف بنما تا من احسنت بگویم . حمد را آغاز نمودم:

الحمدالله رب العالمین : سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است .

سپاس بنده ای را که دعوتم را لبیک گفت .

الرحمن الرحیم : بخشنده و مهربان است .

- احسنت بر بنده ای که می بخشد و مهر می ورزد.

مالک یوم الدین: صاحب روز جزاست.

- جزای تو را میزان اشتیاقت قرار خواهم داد.

ایاک نعبد و ایاک نستعین: فقط تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم.

من نیز خواستار شمایم و منتظرم همدیگر را در رسیدن یاری نمایید.

اهدنا الصراط المستقیم : ما را به راه راست هدایت کن.

- هدایت نمودم و هدایت از آن توست.

صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الا الضالین: راه کسانی را که آنها را مشمول نعمت خود ساختی ، نه راه کسانیکه بر آنان غضب نمودی و نه گمراهان .

- همانا تو خود در مسیری و شایسته ی نعمت و گمراهان تنها و بی یاورند ، من هستم ولی مرا نمی یابند ، آنها خود چشم خویش را بسته اند . من در همه حال در کنار بنده ام هستم .

حال نوبت توحید گفتن است . بگو تا پاسخت دهم .

قل هو الله و احد : بگو خدا یکتا و یگانه است .

تو نیز یکتایی در آفرینشت بنگر، تو نیز بی نظیری .

الله الصمد : خداوندی که همه ی نیازمندان قصد او را می کنند.

- بنده ام تو باور نداری که قسمتی از خدایی و بی نیاز خواهی گشت روزی که من تو و تو ، من باشیم.

من با تو چنانم ای نگار یمنی 
خود در غلطم که من تو ام یا تو منی

لم یلد و لم یولد : هرگز نزاد و نه زاده شده .

- آری من ازلی و ابدیم و تو در سفری از ازل به ابد در راه یافتنی که تو نیز همان اول و همان آخری.

و لم یکن له و کفوا احد : برای او شبیه و مانندی نبوده است .

- آیا تو پنداری برای تو شبیه و مانندی آفریدم.

در این گفت و شنود عاشقانه از خود خجل گشتم . آرام الله اکبری گفتم و به رکوع رفتم که نگاهم از شدت حیرت دوید و گویی از وجودم جدا گشت . تعظیم زیبای هستی را در برابر وجود خویش می دیدم . سبحان ربی العظیم و بحمده :...

- من در اشتیاق دیدار زیباترین مخلوقم عظمت هستی را در برابرش به تعظیم نشاندم .

زانوانم طاقت نیاورد و به سجده رفتم .سبحان ربی الاعلی و بحمده :...

- آری بنده ی من تو بزرگ و والایی. بر ساختار وجودیت پیشانیت را می سایی و من می بالم بر خشوع تو ، تقدیم تو باد جلال و بزرگی .

بار دگر سجده می روم .اینبار عظمت هستی به گرداگرد وجودم در حال چرخش است . حال می فهمم چرا سجده بزرگان طولانی است و بر خاستن از آن دل کندنی نیست . با اشک شوقی که نمی دانم منشاء آن چشمانم هستند یا کل وجودم ، بر می خیزم به شوق حمد و وتوحیدی دوباره .

پروردگارا بگذار هر آنچه می گویم خود نیز پاسخ دهم .

آری سپاس جلال و عظمتت را ، بخشندگی و کرامتت را ، صاحب همه چیز و هیچ چیز تو را می پرستم و یاریت را می طلبم . هدایتم بنما از کور دلی و نگذارم در راه بی کسی . تو بی نیازی و یکتایی و من نیازمند ذات اقدست.

قنوت را در این رکعت می خوانم که بگویم دل پر دعایم امروز فقط یک چیز را می خواهد : ربنا آتنا فی الدنیاحسنه و قی الاخره حسنه ...خدایا در دنیا و آخرت تنها تو را می خواهم .

در رکوعم بگذار بر تو تعظیم نمایم و در سجده ام بگذار غرق اطاعت گردم .

شهادتی می دهم با تمام وجود که اشهد ان لا اله الا الله ... و اگر سلام می گویم حکایت آن است که با خداحافظی ترکت نکنم
و
 سلام نیت همیشه با تو بودن باشد و تا زمان وصال دیگری از راه برسد از نظرت پنهان نگردم.

اگر می دانستم از زمان این نماز تا نماز دیگر تو همچنان عاشقانه نشسته ای تا من خود را برسانم ، دیگر چگونه می توانستم ترکت کنم . معبود من ، معشوق من ، من که باشم که تو را در انتظار دیدار خود بگذارم .

با حلقه ی رحمانیتت در برمان گرفتی و با حلقه ی رحیمت غسلمان می دهی . این چه حالیست امشب این چه دیداریست ؟ ای کاش زمین می گذاشت این لحظه را پایانی نباشد . کاش دورانش حول زمان نبود تا ثانیه ها مرا از تو دور نسازد.

کاش مفهوم دائم الصلاة را نیز درک می نمودم تا ... (خوشا آنان که دائم در نمازند)

یا رب دل پاک و جان آگاهم ده 
آه شب و گریه ی سحرگاهم ده

در راه خود اول از خودم بیخود کن 
بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ] [ 15:23 ] [ فاطمه ]

روزي سوراخ کوچکي در يک پيله ظاهر شد .

 شخصي نشست و ساعتها تقلاي پروانه براي

بيرون آمدن از سوراخ کوچک پيله راتماشا کرد.

ناگهان تقلاي پروانه متوقف شدو به نظر رسيد

که خسته شده و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند

و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد کرد.

پروانه به راحتي از پيله خارج شد

اما جثه اش ضعيف و بالهايش چروکيده بودند.

آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد .

او انتظار داشت پر پروانه گسترده

و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنين نشد

. در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روي زمين بخزد

. و هرگز نتوانست با بالهايش پرواز کند .

آن شخص مهربان نفهميد که محدوديت

پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را

خدا براي پروانه قرار داده بود

تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود

و پس از خروج از پيله به او امکان رواز دهد .

گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم.

اگر خداوند مقرر ميکرد بدون هيچمشکلي زندگي کنيم

فلج ميشديم - به اندازه کافي قوي نميشديم

و هر گز نمي توانستيم پرواز کنيم


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ] [ 15:16 ] [ فاطمه ]

زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه مرد جواني در

 

 آرزوي ازدواج با دختر ِ زيباروي کشاورزي بود. به نزد کشاورز رفت

 تا از او اجازه بگيره. کشاورز براندازش کرد و

گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمين بايست.

من سه گاو نر رو يک به يک آزاد ميکنم، اگر تونستي دم هر کدوم

از اين سه گاو رو بگيري، ميتوني با دخترم ازدواج کني.

 مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد.

 در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگين‌ترين گاوي که تو

عمرش ديده بود به بيرون دويد. فکر کرد يکي از گاوهاي بعدي،

گزينه ي بهتري باشه، پس به کناري دويد و گذاشت گاو

از مرتع بگذره و از در پشتي خارج بشه. دوباره در طويله باز شد.

باورنکردني بود! در تمام عمرش چيزي به اين بزرگي و درندگي

نديده بود. با سُم به زمين ميکوبيد، خرخر ميکرد و وقتي او رو ديد،

آب دهانش جاري شد. گاو بعدي هر چيزي هم که باشه،

 بايد از اين بهتر باشه. به سمتِ حصارها دويد

و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتي خارج بشه.

 براي بار سوم در طويله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد.

اين ضعيف ترين، کوچک ترين و لاغرترين گاوي بود که

 تو عمرش ديده بود. در جاي مناسب قرار گرفت و درست

به موقع بر روي گاو پريد. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..

 زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه. بهره گيري از بعضي هاش

 ساده ست، بعضي هاش مشکل. اما زماني که

بهشون اجازه ميديم رد بشن و بگذرن

(معمولاً در اميد فرصت هاي بهتر در آينده)،

اين موقعيت ها شايد ديگه موجود نباشن.

 براي همين، هميشه اولين شانس رو درياب!

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:7 ] [ فاطمه ]

چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها

 به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال

 جمع شدند و و قتي ديدند که گودال چقدر عميق است به دو

قورباغه ديگر گفتند : ديگر چاره ايي نيست .شما به زودي

خواهيد مرد .

 دو قورباغه حرفهاي آنها را نشنيده گرفتند و با

تمام توانشان کوشيدند تا از گودال خارج شوند.

اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند که دست از تلاش

برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ؟ به زودي خواهيد مرد .

بالاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد

و دست از تلاش برداشت .او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد.

اما قورباغه ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال

تلاش مي کرد .

 بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند که دست از تلاش بردار ؟

اما او با توان بيشتري براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد

و بالاخره از گودال خارج شد. وقتي از گودال بيرون آمد بقيه

قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟

 معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه

 فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند .


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:5 ] [ فاطمه ]

 همسایه ام از گرسنگی مرد،بستگانش در عزایش گوسفند ها سر بریدند

 

نازنین!  

ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن تو

دردناک است؟ در شیرینی ات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند؟


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:4 ] [ فاطمه ]

* بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و

خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.

 

* اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.

 

* خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.

 

* خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!

 

* این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.

 

* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.

 

* یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.

 

* کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.

 

* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.

 

* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.

 

* خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.

 

* ما خلیفۀ خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.

 

* آنکه  خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.

 

* خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.

 

* بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می

ماند.

 

* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.

 

* برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.

 

* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.

 

* به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.

 

* چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.

 

* امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟

 

*اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از مابپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟

 

* وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.

 

* آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشۀ من و تو.

 

* خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:3 ] [ فاطمه ]

گل من، قلبت را، به خداوند سپار...

آن همه تلخی و غم، این همه شادی و ایمانت را...

گاهی از عشق گذر کن و دلت را، بسپار

به خداوندی که خوب می داند

گل من؛سهم تو از دل چیست...!

گاه، دلتنگ شوی،

گاه، بی حوصله و سخت و غریب!

و زمانی را هم، غرق شادی و پر از خنده و عشق...

همه را، ای گل ناز، به خداوند سپار...

خاطرت جمع، عزیز! که عدالت؛ خصلت مطلق اوست...

گل نازم؛ این بار

چشم دل را واکن!

دست رد بر دل هر غصه بزن!

حرف هایت را، گرم و آرام و بلند، به خداوند، بگو...

عشق را تجربه کن!

حرف نو را این بار، از لب شاد چکاوک بشنو!

قطره آبی بچکان؛ بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها...!

گل من؛ در این سال؛ که پر از روز و شب است،

و پر از خاطره هایی تازه!

چشم دل را، نو کن

و شبیه شب و شبنم، غرق موسیقی باش!

لحظه ها، می گذرند، تند و بی فاصله از هم...

مثل آن لحظه که دیروز شد و

مثل آن روز که انگار، گلم؛

هرگز از ره نرسید...!

آری ای خوب قشنگ؛

زندگی، آمدن و رفتن نیست...

خاطره ها هستند، گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!

بهتر آن است که در روز جدید،

فکر را نو بکنیم، عشق را، سر بکشیم

و دل تار غمین را

بنشانیم سر سفره نور،

خانه اش را بتکانیم و سپس

هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم...

روز نو، آمده است!

و بهار هم امسال، مثل هر سال از آغوش خدا، می روید!

کاش، این بار، گلم؛

با دل گرم زمین، عهد بندیم، دگر؛

قدر بودن ها را، خوب تر می دانیم...

و خدا را هر روز، از نگاه همگان می خوانیم...!

فاصله، بسیار است بین خوبی و بدی... می دانم!!!

ولی ای ماه قشنگ؛

آن چه در ما جاری است؛ این همه فاصله نیست!

چشمه گرم وصال است و عبور...

زندگی... می گذرد؛ تند و آسان و سبک...!

عاشق هم باشیم، عاشق بودن هم،

عاشق ماندن هم، عاشق شادی و هر غصه هم...

روز نو، هر روز است؛

فکر را، نو بکنیم...!

عشق را، سر بکشیم...!

زندگی؛

می گذرد...! تند و آسان و سبک!!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:2 ] [ فاطمه ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 156
بازدید کل : 112859
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 264
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 156
بازدید کل : 112859
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 264
تعداد آنلاین : 1

بهترين كدها در صبادانلود


دریافت کد حرکت متن

جاوا اسكریپت

دریافت کد حرکت متن بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ



Upload Music