˙·▪●ღღفانوس خیالღღ
| ||||
|
چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف همچو مروارید زیبایم درون یک صدف دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوی من افتخارم باشد این،زهرا بود الگوی من مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است
مدعی گوید که با چادر کلاست باطل است
من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست موضوعات مرتبط: برچسبها: افسار چشمهایش را بازِ باز گذاشته بود دوستانش می گفتند: «تفریح و خیابان گردی که امّل بازی بر نمی دارد.» شب که به خانه برگشت اول مصیبتش بود. شادی ها و خنده های وسط خیابان یک طرف بی خوابی و فکرهای جور و ناجور هم یک طرف. مادر که بی قراری پسرش را دید به قرص و شربت و داروهای گیاهی متوسل شد اما پسرک می دانست تا حافظه ی چشمش از تمام دیده های خیابانی پاک نشود، آرامش باز نمی گردد. آورده های مادر را کنار گذاشت و سجاده اش را پهن کرد. این تنها راه آرامش بود. «الا بذکر الله تطمئن القلوب» موضوعات مرتبط: برچسبها: نام تو اعتبار کلام من است پس: بسم الله الرحمن الرحیم. نمی دانم این مطلب را در کدام کتاب سید مهدی شجاعی خوانده ام، طوفان دیگری در راه است یا آفتاب در حجاب،(که احتمال دومی برایم بیشتر است) چیزی قریب به این مضمون نوشته بود که:«تا وقتی خدا هست تحمل همه چیز ممکن است وهمیشه خدا هست خدا همین جاست که من ایستاده ام.» می خواستم از دغدغه ها و مشکلات بنویسم از شعرهای خوانده نشده از متن های چاپ نشده از داستان های خاک خورده از اهمیت ندادن به ایده های جوان از فرصتهای سوخته از وضع جامعه از دست فروش سر خیابان از غصه آب ونان از… اما دیدم کم کم همه ی جامعه ی ما درد مشترک دارد وهمه در این سیاره رنج جزء قبیله ی درد کشیدگانیم و این باعث شدست که لبخند را فراموش کنیم، شادی را بالای تاخچه ی روزمرگی گم کنیم و یادمان برود که قصه زندگی اگر غمگین است ولی خدا با شکوه ترین و زیباترین فصل پایانی را برایمان وعده داده است قرار است عوض همه ناامیدی ها و جای همه ی زخم هایمان مردی ازنسل خوبی ها بیاید و همین دنیای سردرگم ما را برایمان بهشتی دیگر کند اما بد است برای ما که کتاب زندگی را تا رسیدن به فصل آخر با بدی پر کنیم حتی اگر دنیا مرداب باشد باید بدانیم که در هر مردابی گلهای نیلوفری هستند که نگاهشان به اسمان است و هنوز در بدترین شرایط بهترین چیزها را می بینند باید بدانیم که هوای ابری وعده ی باران بهاری را دارد نه طوفان نوح پس حیف است هوای دلمان در روزگار خوب یا بد دلبخواه خدا نباشد و یادمان نباشد که ما هم خدایی داریم که در خدای اش خبره ترین است ومهربانیش از همه بیشتر است پس بیایید دلمان را به آفتاب خوش کنیم حتی اگر آسمان ابری باشد. دل ما هوای شروع دوباره را کرده هوای خوب بودن و خوبی کردن و خوبی دیدن را ما دوباره لبخند را زنده می کنیم و به ایده های جدید طراوت می بخشیم تا خدا لبخند بزند به انسان هایی که در سیاره رنج هنوز یادشان نرفته که جهان خدا دارد و زندگی فقط با یک کلمه تا ابد زیباست وآن نام خداست. موضوعات مرتبط: برچسبها: مهدی جان ... خبر رسیده ز غم تا به صبح بیداری دوباره شال عزا روی شانه ات داری منامه قاهره صنعا قطیف، شهر دمشق ولی گمان کنم افطار درميانماري موضوعات مرتبط: برچسبها: مردی که همسرش و خواهرش با وضع زننده ای بیرون آمده بودند با یک شخص متدین که همسرش چادر بر سر کرده بود روبرو شد وبا ناراحتی به او گفت ؛چرا زن خود را اینقدر محصور می کنی و اورا اذیت میکنی ؟ آن شخص گفت ,دقت کردی ماشین شخصی رو چادر میکشن نه اتوبوس همگانی ؟و از بین ماشین های شخصی هر کدوم که باکلاس تر و شیک تر و زیباتر هست چادر دارن ؟ژیان که چادر نمیخواد ؟ {انتخاب باشما اتوبوس همگانی یا کبوتر آسمانی }
موضوعات مرتبط: برچسبها: تا من و شلوارم سوار مترو شدیم، پیرمرد زمزمه کنان و متعجب طعنه ای زد : "بسم الله الرحمن الرحیم!" من و شلوارم به روی خودمان نیاوردیم؛ کمی جلوتر مرد میانسالی را دیدم که به ما خیره شده است. انگار برای اولین بار بود و من و شلوارم را میدید. من و شلوارم به این نگاه ها عادت داریم. مردم دوست دارند به دیگران همان چیزهایی را بپوشانند که خودشان میپوشند وگرنه تمام وجودشان علامت سوال میشود. مردم اصلا ذره ای به دیگران احترام نمیگذارند. من این رفتارها را نمی فهمم. حالا دیگر شرایط تغییر کرده است. شلوار پاره نداشته باشی، به قول خارجی ها Cool یا باحال نیستی. موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب اينجاست
![]() چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه : چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن !؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟ همایون لبخندی میزنه و میگه :ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟ چارلز با عصبانیت می گه :نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!! همایون هم بی درنگ می گه : خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!!
منبع: وبلاگ سردار شهید محمد اسلامی نسب موضوعات مرتبط: برچسبها: روزی پسر بچه ای در خیابان سكه ای یك سنتی پیدا كرد . او از پیدا كردن این پول ،آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شده . این تجربه باعث شد كه بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!! او در مدت زندگیش ، 296 سكه 1 سنتی ، 48 سكه 5 سنتی ، 19 سكه 10 سنتی ، 16 سكه 25 سنتی ، 2 سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده 1 دلاری پیدا كرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت . در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین كمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حركت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ، در حالی كه از شكلی به شكل دیگر در می آمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد . موضوعات مرتبط: برچسبها: وقتی روز شمار بندگی را ورق می زنی الطاف رحمت ایزدی را در لابه لای روزها می بینی بعضی از ماه ها شور و حال دیگری دارند. اصلا رنگ و بوی خدا در آنها نمایان تر است. آیا با نوای استغفار (استغفرالله و اسئله التوبه) در این میکده دل را گشوشده ای؟! و آیا... گام ها را فراتر می نهیم تا به کعبه مقصود رسیم. شعبان از راه می رسد. آن هنگام که ظرف بندگی تو از تب هوای نفس اماره خالی شد شعبان با طلوعی سرشار از لبریز از شکوفه های محمدی و عطر ال الله از راه می رسد و قدم بر خانه دل می گذارد. می آید تا این منزل بود را به دسته گل های از ذکر و معنویت بیارآیی. هر چه گام به جلو برمی داریم احساس سبکی در ما ایجاد می شود. موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب اينجاست کاش در دهکده عشق فراوانی بود
موضوعات مرتبط: برچسبها: یه روز یه ترک بود … اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان . شجاع بود و نترس. در دوران استبداد با کمک دیگر مبارزان ترک،برای آزادی مردمش در برابر دیکتاتوری ایستاد و مبارزه کرد. تا فرزندان این ملک، طعم آزادی و مردم سالاری و رهایی از استبداد را بچشند. یه روز یه رشتی بود… اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند اما سرزمین و مردمش را دوست داشت به همین خاطر در برابر ستم ایستاد آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند. یه روز یه اصفهانی بود… اسمش حسین خرازی بود.
يه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و...! تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند. تا این ملت، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر، حتی جانشان را هم نثار کرده اند، به“جوک ها ” و “طعنه ها” و “تمسخرها” سرگرم باشند... و چه قصه غم انگیزی!
موضوعات مرتبط: برچسبها: ![]() داستان درباره يك كوهنورد است كه مي خواست از بلندترين كوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازي، ماجراجويي خود را آغاز كرد ولي از آنجا كه افتخار اين كار را فقط براي خود مي خواست، تصميم گرفت تنها از كوه بالا برود.
او سفرش را زماني آغاز كرد كه هوا رفته رفته رو به تاريكي ميرفت ولي قهرمان ما به جاي آنكه چادر بزند و شب را زير چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا اين كه هوا كاملاٌ تاريك شد. به جز تاريكي هيچ چيز ديده نميشد سياهي شب همه جا را پوشانده بود و مرد نميتوانست چيزي ببيند حتي ماه وستاره ها پشت انبوهي از ابر پنهان شده بودند .پ كوهنورد همانطور كه داشت بالا ميرفت، در حالي كه چيزي به فتح قله نمانده بود، ناگهان پايش ليز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط كرد.. سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامي خاطرات خوب و بد زندگياش را به ياد ميآورد. داشت فكر ميكرد چقدر به مرگ نزديك شده است كه ناگهان احساس كرد طناب به دور كمرش حلقه خورده و وسط زمين و هوا مانده است. حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط كاملش شده بود. در آن لحظات سنگين سكوت، چارهاي نداشت جز اينكه فرياد بزند: “خدايا كمكم كن”. ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه ميخواهي ؟ - نجاتم بده. - واقعاٌ فكر ميكني ميتوانم نجاتت دهم. - البته تو تنها كسي هستي كه ميتواني مرا نجات دهي. - پس آن طناب دور كمرت را ببر براي يك لحظه سكوت عميقي همه جا را فرا گرفت و مرد تصميم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نكند. روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده يك كوهنورد را پيدا كردند كه طنابي به دور كمرش حلقه شده بود در حاليكه تنها يك متر با زمين فاصله داشت!! موضوعات مرتبط: برچسبها: یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . عمری نماز به پا داشتم و ندانستم برای چیست و چه می گویم . ولی امروز الله اکبر گفتم . تو نیز مرا بزرگ خواندی . نیت کردم ، نظر کردی و من مشغول به توصیف صفات تو شدم . گفتی از توصیف بی نیازم (سبحان الله عما یصفون) . تو خود را در نماز توصیف می نمایی بنده ی من ، حال توصیف بنما تا من احسنت بگویم . حمد را آغاز نمودم: موضوعات مرتبط: برچسبها: روزي سوراخ کوچکي در يک پيله ظاهر شد . شخصي نشست و ساعتها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ کوچک پيله راتماشا کرد. ناگهان تقلاي پروانه متوقف شدو به نظر رسيد که خسته شده و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد کرد. پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما جثه اش ضعيف و بالهايش چروکيده بودند. آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنين نشد . در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روي زمين بخزد . و هرگز نتوانست با بالهايش پرواز کند . آن شخص مهربان نفهميد که محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا براي پروانه قرار داده بود تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پيله به او امکان رواز دهد . گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم. اگر خداوند مقرر ميکرد بدون هيچمشکلي زندگي کنيم فلج ميشديم - به اندازه کافي قوي نميشديم و هر گز نمي توانستيم پرواز کنيم موضوعات مرتبط: برچسبها: زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر ِ زيباروي کشاورزي بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگيره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر رو يک به يک آزاد ميکنم، اگر تونستي دم هر کدوم از اين سه گاو رو بگيري، ميتوني با دخترم ازدواج کني. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد. در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگينترين گاوي که تو عمرش ديده بود به بيرون دويد. فکر کرد يکي از گاوهاي بعدي، گزينه ي بهتري باشه، پس به کناري دويد و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتي خارج بشه. دوباره در طويله باز شد. باورنکردني بود! در تمام عمرش چيزي به اين بزرگي و درندگي نديده بود. با سُم به زمين ميکوبيد، خرخر ميکرد و وقتي او رو ديد، آب دهانش جاري شد. گاو بعدي هر چيزي هم که باشه، بايد از اين بهتر باشه. به سمتِ حصارها دويد و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتي خارج بشه. براي بار سوم در طويله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. اين ضعيف ترين، کوچک ترين و لاغرترين گاوي بود که تو عمرش ديده بود. در جاي مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روي گاو پريد. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!.. زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه. بهره گيري از بعضي هاش ساده ست، بعضي هاش مشکل. اما زماني که بهشون اجازه ميديم رد بشن و بگذرن (معمولاً در اميد فرصت هاي بهتر در آينده)، اين موقعيت ها شايد ديگه موجود نباشن. براي همين، هميشه اولين شانس رو درياب!
موضوعات مرتبط: برچسبها:
موضوعات مرتبط: برچسبها: همسایه ام از گرسنگی مرد،بستگانش در عزایش گوسفند ها سر بریدند
نازنین! ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن تو دردناک است؟ در شیرینی ات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند؟ موضوعات مرتبط: برچسبها: * بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.
* اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.
* خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
* خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!
* این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.
* یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.
* کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.
* خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
* ما خلیفۀ خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.
* آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.
* خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.
* بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.
* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.
* برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.
* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
* به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.
* چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.
* امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟
*اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از مابپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟
* وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.
* آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشۀ من و تو.
* خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است. موضوعات مرتبط: برچسبها: گل من، قلبت را، به خداوند سپار...
آن همه تلخی و غم، این همه شادی و ایمانت را...
گاهی از عشق گذر کن و دلت را، بسپار
به خداوندی که
|
| ||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |